مقاله

کوبی برایانت | مرور بخشی از کتاب مامبای سیاه

کوبی برایانت در سال ۲۰۱۸ کتابی را با عنوان مامبای سیاه به چاپ رساند و حالا بعد از ۷ ماه از درگذشت وی بخشی از این کتاب را با هم مرور می کنیم.

این کتاب شامل ۲۰۰ عکس از بیست سال دوران حرفه‌ای برایانت است که در پشت هر عکس، داستانی نهفته است. این ابر ستاره دنیای بسکتبال NBA، گوشه‌ای از کتاب خود را در وب‌سایت The Players Tribune منتشر کرده است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

کوبی برایانت

اول از همه، بهتر است با معنای ذهنیت مامبا که برایانت سعی کرده آن را در کتاب خود توضیح دهد، آشنا شوید. او در این مورد چنین می گوید: «اگر بخواهم خلاصه‌ای از معنای ذهنیت مامبا را به زبان بیاورم، می توانم به تلاش برای بهتر شدن اشاره کنم. اینکه امروز، نسبت به دیروز انسان و شخصیت بهتری باشید و البته ثابت قدم بودن، باعث موفقیت‌تان خواهد بود.»

یادم می آید اولین توپ بسکتبالم را در بچگی به دست آوردم. حسی که در دستانم داشت. به قدری آن چرم خالص توپ حس جالبی داشت که بدون اغراق، نمی خواستم نه آن را استفاده کنم، نه با آن بازی کنم. قصد نداشتم این حس زیبا را خراب کنم. عاشق صدایش بودم. تپ، تَپ، تپ و هنگامی که به جایی محکم برخورد می کرد، صدا و نور زندگی را حس می کردم. این چیزها باعث شده بودند عاشق بسکتبال و این ورزش شوم. همه این ها در مرکز عشق من به بسکتبال بود. چیزهایی که گفتم، تنها دلایلم برای تحمل مشکلات بودند. همه عذاب هایی که پشت سر گذاشتم.

هر آنچه بودم، آنچه باعث شد ستاره شوم، به صدای تَپ تَپی مربوط می شود که در کودکی می شنیدم.

فقط به این عکس نگاه کنید، در جوانی هیچ تعادلی نداشتم. به بدن مایکل جوردن نگاه کنید که چطور ایستاده و بر بازی تعادل کامل دارد. او بی جهت به هیچ سمتی حرکت نمی کند. حال به دفاع کردن من نگاه کنید. با ساعدم سعی می کنم وزنه را به پشتم انتقال دهم و تمام آموخته هایم را به کار گیرم. در این عکس من به سمت او حرکت می کنم، یعنی این اختیار را به او می دهم تا با یک چرخش به سمت چپ یا یک تنه به من، مرا از پیش رو بردارد و موقعیت خوبی برای شوتزنی یا امتیاز به دست آوردن پیدا کند. این واقعا دفاع کردن نیست!

کوبی برایانت

خوشبختانه این عکس را در سال ۱۹۹۸ دیدم و پس از مطالعه اشتباهاتم، ژست و نحوه حرکاتم را درست کردم. پس از آن روز، دیگر دریبل زدن من به هیچ عنوان ساده نبود. اینجا هم، آلن ایورسون را می بینید. او کوچک، ولی خارق العاده بود. فلسفه من در مقابله با او کاملا مشخص بود؛ اینکه از بالای سرش شوت کنم. نیازی نبود راه دیگری امتحان کنم، نیاز نبود او را پشت سر بگذارم، از بالای سر او کاملا دید مناسبی داشتم و می توانستم توپ را به سبد بیندازم. کاملا واضح بود، من توپ را در نقاط مطلوبی از زمین که می دانستم ایورسون نمی تواند مرا متوقف کند، دریافت می کردم. مطمئن می شدم هم تیمی هایم در منطقه mid-post توپ را به من بسپارند، زیرا صد درصد اطمینان داشتم ایورسون دستش به من نمی رسد. می توانستم توپ را زیر سبد دریافت کنم، یا اصلا از فواصل دور دریبلش کنم، اما حرکت هوشمندانه ای نمی شد.

چندان نمی توانم ادعا کنم قدرت رهبری ام در داخل زمین عوض شده. از همان ابتدا دوست داشتم انسان ها را به چالش بکشم و باعث شوم احساس ناخوشایندی پیدا کنند. از نظرم این باعث می شود به خودتان بیایید و بهتر شوید. بهتر است بگوییم باعث می شدم همه بهترین شوند. باعث می شدم داخل زمین انسان ها احساس راحتی نکنند، چون آنجا، جایی برای راحت بودن نیست. عصبی کردن آن ها، بهترین کاری بود که می توانستم انجام دهم. همیشه دوست داشتم رقبایم را نابود کنم. چیزهایی که من و لبران در موردش صحبت می کردیم، حرف هایی خاص بودند؛ حرف هایی که یک قاتل بر زبان می آورد. او همیشه رویکرد مرا در تمام جلسات تمرینی تماشا می کرد. من هم همیشه لبران را به چالش می کشیدم. یک بار بین دو نیمه در حال شکست خوردن بودیم که وارد رختکن شدم و با لحنی نه چندان با ادبانه، داد زدم «چه غلطی دارید می کنید؟» در نیمه دوم لبران به بزرگترین شکل ممکن واکنش نشان داد. او با ذهنیتی عالی از رختکن بیرون آمد و از آن روز به بعد، آن ذهنیت همیشه با او ماند.

برچسب ها

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن